در سالن فرودگاه
مرد: سلام. میتونم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟
زن: بفرمایید. مشکلی پیش اومده؟
مرد: واقعیت اینه که حدود تقریبا بیست دقیقه میشه شما رو زیر نظر دارم. تو این مدت شما داشتید با خودتون حرف می زدید. من روانپزشک هستم و برای یه سمینار علمی به دعوت همکارم بعد از مدتها اومدم. اگر واقعا از چیزی رنج می برید یا مشکل روحی دارید که نیاز به کمک دارید میتونم از همکارم یه وقت براتون بگیرم. اگر بخوام بطور علمی موضوع رو توضیح بدم باید بگم شما مشکوک به اسکیزوفرنی هستید که بیماری خطرناکی به حساب میاد. امیدوارم حساسیت موضوع رو درک کرده باشید.
زن در حالیکه دسته کیف چرخدارش را گرفت بلند شد رو روبروی مرد قرار گرفت.
زن: شما چند وقت اینجا نبودید؟
مرد: شاید نزدیک پونزده سال
زن: حدس زدم. اینجا همه اینطورن. مواظب خودتون باشید آقای دکتر.
زن کیفش را پشت سرش به راه انداخت و با صدای بلندتری گفت: خیلی مواظب باشید. خیلی. و دور شد.
شنبه 4 اردیبهشت 1395 ساعت 00:08
منم که همینو گفتم!
چه جالب!
بله. لحن شما رو بیشتر قبول دارم
یاد فیلم علمی تخیلی افتادم انگار اون فرودگاه تو حلقه ای از زمان گیر افتاده ...
خودمم همین فکرو می کنم. انگار این دو نفر اگه برن بیرون نیست و نابود میشن
:|||||||||
راست گفت.